مرد جوان؛ همسرم را در کنار مرد غریبه دیدم

روزهای اول موضوع جست وجو در شبکه های اجتماعی را جدی نمی گرفتم، چرا که تصورم بر این بود که همسرم قصد دارد با سیستم های جدید ارتباطی و تجهیزات نوین گوشی تلفن آشنا شود. اما آرام آرام اوضاع به کلی تغییر کرد. او دیگر هیچ ارزشی برای من و دو فرزندش قائل نبود و …

روزهای اول موضوع جست وجو در شبکه های اجتماعی را جدی نمی گرفتم، چرا که تصورم بر این بود که همسرم قصد دارد با سیستم های جدید ارتباطی و تجهیزات نوین گوشی تلفن آشنا شود.
اما آرام آرام اوضاع به کلی تغییر کرد. او دیگر هیچ ارزشی برای من و دو فرزندش قائل نبود و به خواسته هایم بی توجهی می کرد. همه چیز همسرم همان گوشی تلفن شده بود، به طوری که هیچ کس را جز همان گوشی در اطراف خود نمی دید. مدام از فامیل و دوستانم می شنیدم که همسرم تصاویر جدیدش را در لاین و وایبر گذاشته است.
آنها طوری با نیش و کنایه از تصاویر همسرم سخن می گفتند که دوست داشتم در همان لحظه زمین دهان باز کند و مرا ببلعد. این در حالی بود که همسرم در پاسخ به اعتراض های من، عنوان می کرد من مجبورم تنهایی ام را این گونه پر کنم.
هرچه او را نصیحت می کردم، زن می تواند با تربیت صحیح فرزندانش و مطالعه درباره روش های تربیت از اوقات بیکاری خود استفاده کند، انگار آب در هاون می کوبیدم و او همچنان بدون توجه به مشکلات زندگی اش، در شبکه های اجتماعی سیر می کرد.
چند ماه قبل به اتهام ترک انفاق از من شکایت کرد تا با تحت فشار قرار دادن من، آزادی عمل بیشتری به دست آورد. دیگر زندگی ام در حال متلاشی شدن بود که متوجه شدم همسرم در یکی از شبکه های اجتماعی با فردی به نام مجید آشنا شده است.
همسرم دیگر راه خطا را در پیش گرفته بود و از دست من هم کاری بر نمی آمد. به همین خاطر چند روز قبل با حالت قهر از منزل خارج شدم و به منزل پدرم رفتم. اما باز هم برای دیدن فرزندانم دلتنگ شدم و با نصیحت های مادرم به منزل بازگشتم تا شاید بتوانم با گفت وگو و نصیحت همسرم را قانع کنم که دست از شبکه های اجتماعی بردارد و زندگی خود را حفظ کند، ولی وقتی در منزلم را گشودم، همسرم را در کنار مرد غریبه ای دیدم که هیچ آشنایی با او نداشتم. لحظاتی بعد وقتی فهمیدم این مرد ۵۵ ساله همان کسی است که همسرم در شبکه های اجتماعی با او آشنا شده بود، بلافاصله با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتم.
حالا که همسرم دستگیر شده است، می گوید مجید ساکن اطراف تهران است و مطالب زیبایی را در گروه به اشتراک می گذاشت، او کاملا مرا درک می کرد و من هم با او راحت بودم تا این که از او دعوت کردم به منزل ما بیاید…
۱۷۹/

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا