چگونگی تسلط شیطان بر انسان

خیلى ‏ها مى‏ گویند: من نظرم این است؛ در حالى که این نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امیر علیه السلام قرار دهید، مى ‏بینید رو در روى سخن آن حضرت است. به گزارش حوزه، گفتاری از آیت الله العظمی جوادی آملی در خصوص تسلط شیطان بر انسان را منتشر می کند. وجود مبارک حضرت …

خیلى ‏ها مى‏ گویند: من نظرم این است؛ در حالى که این نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امیر علیه السلام قرار دهید، مى ‏بینید رو در روى سخن آن حضرت است.
به گزارش حوزه، گفتاری از آیت الله العظمی جوادی آملی در خصوص تسلط شیطان بر انسان را منتشر می کند.
وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که هم انسان کامل و هم انسان ‏شناس کامل است، مى‏فرماید:

گروهى شیطان را پشتوانه خود گرفتند و او از آنها دام‏ ها بافت؛ در سینه ‏هایشان جاى گرفت و در کنارشان پرورش یافت‏ «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِامْرِهِمْ مِلاکاً، وَاتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِى صُدُورِهِمْ. وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِى حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ. وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِم».

شیطان را پشتوانه خود گرفتند و او از آنان دام ها بافت، در سینه ‏هاشان جاى گرفت و در کنارشان پرورش یافت. پس آنچه مى ‏دیدند، شیطان بدیشان مى ‏نمود و آنچه مى ‏گفتند سخن او بود.

شیطان اول فریب مى ‏دهد و پس از آن کم کم وارد حرم دل مى ‏شود. گاهى انسان گناهى را انجام مى‏ دهد و از آن متنفّر است؛ بعد استغفار مى‏کند و چهار قطره اشک مى ریزد و جبران مى ‏کند. گاهى بعد از انجام یک گناه از آن لذت مى ‏برد و در صدد توجیه این کار بر مى‏آید؛ مى‏گوید این کار بدى نبود، کم کم مى‏ گوید: نه تنها بد نیست بلکه کار خوبى است؛ وقتى گفت: کار خوبى است. یعنى حرم أمنِ دل را براى پذیرش شیطان باز کرد؛ آن وقت شیطان بر او احاطه مى‏ یابد.

به این ترتیب است که شیطان درون قلب به تخم‏ گذارى مى ‏پردازد: «باضَ و فَرَّخَ» باضَ یعنى تخم‏ گذارى کرد؛ اول تخم مى ‏گذارد و بعد آنها را به بچه شیطان تبدیل مى‏کند- این‏ ها چیزى نیست که انسان با دستگاه بفهمد که شیطان آمده و تخم‏ گذارى کرده است؛ فقط آنکه چشم ملکوتى دارد مى ‏بیند- وقتى تخم‏گذارى کرد این تخم‏ ها به صورت جوجۀ شیطان در آمده و جنب و جوش پیدا مى ‏کنند و «دَرَجَ» یک وقت شما مى ‏بینید در درونتان غوغایى است که شما را مى ‏شوراند و آرام نیستید. وقتى به سخن حضرت على علیه السلام نگاه کنید، مى ‏بینید این غوغا و بلوا ناشى از بچه شیطان ‏ها است.

خاطرات بد، شورشى درونى ایجاد مى ‏کند. شیطنت هم یعنى همین، این ‏ها افسانه و خیال نیست؛ این شورش که ما در خود احساس مى‏کنیم، همین است. انسان وقتى به این جا رسید هر چه مى‏خواهد راهش را برگرداند، نمى ‏تواند؛ چرا؟ براى این که شیطان آمد، آشیانه ساخت، تخم‏ گذارى کرد و تخم ‏ها را به جوجه تبدیل نمود. بعد از این کم کم صاحب خانه را منزوى و در یک گوشه اسیر مى‏ کند، دست و پایش را مى ‏بندد، بعد: «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِمْ». با زبان این ‏ها حرف مى‏ زند، آن وقت انسان بیچاره نمى‏داند که گویندۀ شیطان است.

آن که در مقابل خدا ایستاد و گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» همو امروز با زبان تو حرف‏ مى ‏زند و گرنه تو یک بچه مسلمان و شیعه هستى، چگونه چنین ادعایى دارى و مى ‏گویى من نظرم این است، دلم مى ‏خواهد این کار را بکنم، دلم مى ‏خواهد این گونه بپوشم، دلم مى ‏خواهد این طور از خانه بیرون بروم. این ‏ها همه تصمیم‏ هاى شیطان است که به وسیله انسان اجرا مى ‏شود.

این است که به ما گفته ‏اند هرگز از جانتان غفلت نکنید، مبادا بیگانه ‏اى به جاى شما بنشیند و تصمیم بگیرد و شما خیال کنید خودتان هستید. خیلى ‏ها مى‏ گویند: من نظرم این است؛ در حالى که این نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امیر علیه السلام قرار دهید، مى ‏بینید رو در روى سخن آن حضرت است یا در مقابل قرآن قرار دهید، مى ‏بینید مخالف آن است.

در اوایل سوره نساء آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً» آنها که مال حرام مى ‏خورند مخصوصاً مال یتیم، این ‏ها در شکمشان آتش است. کسى که چشم ملکوتى دارد این حقایق را مى ‏بیند؛ چنانکه برخى از بزرگان در کتاب تفسیرشان نوشته ‏اند.

انسان تا جوان است خیلى به این دنیا مى‏ چسبد، ولى وقتى سن یک مقدار بالا رفت مى ‏بیند به چیزى علاقه ندارد. مثل میوه خام که محکم به درخت چسبیده است، اما بعد از مدتى که رسید، اگر باغبان نچیند بالاخره مى ‏افتد. میوه وقتى رسید (انسان در اواخر عمر مى‏ رسد) کم کم آن خوشه و شاخه را رها مى ‏کند؛ چه سیب و گلابى شیرین باشد چه حنضل تلخ، ولى بالاخره شاخه را رها مى‏ کند.

همه ما همین طورى هستیم. سن که یک قدر بالا آمد، این همه علاقه‏ اى که نسبت به دنیا داریم یکى پس از دیگرى از دست مى ‏رود و آن وقت همه چیز را باید بگذاریم و برویم؛ آن هم به کوى ابد؛ سخن از یک سال و دو سال و یک میلیون سال و یک میلیارد و این ‏ها که نیست؛ سخن از بى نهایت است.

پی نوشت ها:

دفتر بیستم -در محضر حضرت آیت الله جوادى آملى؛ ص۲۵

(۱)- نهج البلاغه –خطبه هفتم، ص ۵۳

(۲)- سوره صاد، ۷۶

(۳)- نساء، ۱۰

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا