آرکتایپ؛ از تاریخچه تا روانشناسی ارکتایپال

افلاطون به احتمال زیاد اولین فیلسوفی بوده که برای حل مسائل مختلف و به ویژه مداخله در ارتقا سطح هوشیاری، به آرکتایپ ها مراجعه کرده است. وی از آرکتایپ های متفاوت تحت عنوان “فرم” یاد می کند.

موبنا؛ مازیار دانیالی – چگونه می توانیم با استفاده از آرکتایپ های دوازده گانه، سطح هوشیاری و آگاهی خود را بالا برده و دستاوردهایمان از زندگی را ارتقا بدهیم؟ اگر شما نیز به دنبال پاسخ این پرسش تاثیرگذار هستید، به مطالبی که در ادامه توضیح داده می شوند توجه کنید. نخست با تاریخچه ای از نحوه تولد آرکتایپ های مختلف شروع خواهیم کرد.

تاریخچه آرکتایپ ها

افلاطون به احتمال زیاد اولین فیلسوفی بوده که برای حل مسائل مختلف و به ویژه مداخله در ارتقا سطح هوشیاری، به آرکتایپ ها مراجعه کرده است. وی از آرکتایپ های متفاوت تحت عنوان “فرم” یاد می کند. برای افلاطون دو واقعیت وجود داشته: یکی جهانی که در آن زندگی می کنیم و دیگری یک قلمرو غیر فیزیکی که متشکل از فرم ها خواهد بود. فرم های مذکور، قالب های ایده آل و یا طرح های پیش ساخته ای هستند که خود شامل ویژگی های ریزتری همچون نرمی، سختی، سیاهی، سبزی و غیره می شوند. در واقع فرم عبارت دیگری است که به جای آرکتایپ مورد استفاده قرار می گیرد.

در عصر مدرنیته، کارل گوستاو یونگ روانپزشک و فیلسوف بزرگ سوئیسی نقش مهمی در آگاه سازی مردم نسبت به آرکتایپ ها ایفا کرده است. وی آرکتایپ ها را واحدهای پایه ای تشکیل دهنده ذهن انسان به شمار آورده است. در “ساختار و دینامیک روح” یونگ چنین توضیح داده است: آرکتایپ ها سیستمی زنده شامل واکنش ها و توانایی های هر فرد در زندگی شخصی وی هستند که ساختار کلی آن را به روشی نامرئی شکل می دهند.

آرکتایپ ها همه جا هستند

یونگ آرکتایپ ها را در قالب تصاویری توصیف می کند که در سرتاسر زمین رویت می شوند. این تصاویر راه خود را به ادیان باستانی، اسطوره ها و افسانه های مختلف باز کرده اند. هر فردی نیز شواهد حضور آرکتایپ ها را در رویاها، رفتارها و واکنش های خود خواهد یافت. در واقع تمام شخصیت هایی که در رویاهای شخصی و یا افسانه های جمعی حاضر می شوند، نوعی آرکتایپ هستند. این الگوها حتی در داستان هایی که می خوانیم و فیلم ها و نمایشنامه هایی که می بینیم نیز کاملا مشهود خواهند بود زیرا در عمق هنر، رسانه ها، تبلیغات ها و همچنین فرهنگ جوامع نفوذ کرده اند. جالب است بدانید که آرکتایپ ها می توانند در نحوه تعاملات ما با دیگران و یا خودمان هم اثرگذار باشند. نمونه هایی از آرکتایپ های معمول به قرار زیر هستند:

پدر، مادر، جنگجو، حکیم، خدمتکار، خرابکار، قهرمان، ضعیف، راهب، مراقب، کودک، پادشاه، ملکه، یاغی، شعبده باز، مربی، هنرمند، ماجراجو، بازیگر، ورزشکار، ستمگر، حقه باز، صلح طلب، بیمار روانی و تبه کار

چرا روانشناسی آرکتایپ ها مهم است؟

آرکتایپ ها نیروهای مخفی رفتارهای انسانی هستند. از آن جایی که آرکتایپ ها در ناخود آگاه ذهن افراد سکونت دارند (همان بخشی از مغز که نسبت به آن آگاهی نداریم)، می توانند تمام جنبه های زندگی ما از تصمیم گیری گرفته تا واکنش به مسائل مختلف را بدون آن که بدانیم تحت تاثیر خود قرار دهند. ماریا لوییز وان فرانتس نویسنده و روانشناس در “ابعاد آرکتایپال روح” می گوید: حالت های ارثی ویژه ای هستند که سبب می شوند هر فرد به شیوه ای منحصر به فرد چه به صورت بیرونی و چه درونی پاسخ گوی مسائل و مشکلات اساسی زندگی باشد.

آرکتایپ ها همه چیز را تحت تاثیر قرار می دهند از احساسات گرفته تا تمام تصمیم گیری های شخصی. کسانی که در اطراف شما زندگی می کنند نیز از این اثر مبرا نخواهند بود. البته به کمک یک سری روش های اثبات شده می توان الگوهای اثرگذار بر رفتار و به طور کلی زندگی را شناسایی کرد و به نوعی آگاهی یا همان هوشیاری بیشتر دست یافت. در ادامه قادر به کشف آرکتایپ درونی خود خواهید بود؛ همان حالتی که شما را از دیگری متمایز می سازد. این تمایز بسیار مهم است زیرا با شناخت آن قادر به جداسازی خود از دیگر آرکتایپ ها می شوید.

آرکتایپ ها چه کاری انجام می دهند؟

– آرکتایپ ها تعیین کننده رفتارهای غالب فرد هستند: مکانیسم چنین اثری چیست؟ یونگ آرکتایپ ها را فرم هایی تصور می کند که در نهایت به غریزه انسان باز می گردند. غریزه ها همانند تمایلات بیولوژیکی هستند. زمانی که یک غریزه را تحریک می کنیم، الگوی رفتاری خاصی فعال می شود درست مثل آن که یک برنامه نرم افزاری روی کامپیوتر را اجرا کنید. از آن جایی که این الگوها به صورت پیش ساخته در مغز انسان وجود دارند، آرکتایپ ها نیز قابل پیش بینی خواهند بود. به عنوان مثال فرقی نمی کند که چه تصوری از قهرمان در ذهن خود داشته باشید، با شنیدن این واژه ناخودآگاه به یاد الگوهای رفتاری خاص همچون شجاعت، صداقت، استمرار و عملکرد موفقیت آمیز خواهید افتاد.

– آرکتایپ ها تحریک کننده احساسات هستند: در “انسان و سمبل هایش” یونگ آرکتایپ ها را قطعاتی از زندگی تفسیر می کند که توسط پلی به نام احساسات به یک فرد زنده متصل خواهند بود. هنگامی که احساسی خاص را تجربه می کنید، این حالت احساس یک آرکتایپ منحصر به فرد است! از این رو آرکتایپ های مختلف باعث بروز احساسات متفاوتی می شوند. عاشقان پرشور هستند، پادشاهان بزرگوار، جنگجویان شجاع و بیماران سادیستی نفرت انگیز اند.

– آرکتایپ ها معنا می بخشند: هر انسانی دارای یک جهان درونی است. این جهان خانه تخیلات، رویاها و زندگی عاطفی هر کدام از ما خواهد بود. جهان درونی منبع معنای یک دنیای شخصی محسوب می شود. آرکتایپ ها به این فضا دسترسی کامل دارند و از این رو می توانند به زندگی هر شخصی معنایی منحصر به فرد ببخشند.

نقشه ذهنی

آرکتایپ ها راهی قدرتمند به منظور شناخت نحوه عملکرد ذهن هستند. همگی ما تمایل داریم ذهن را به عنوان یک واحد انحصاری در نظر بگیریم. از این رو زمانی که به آن فکر می کنیم با عبارتی مانند “ذهن من” که حالتی یکپارچه دارد خطاب می شود. اما بررسی های دقیق مغزی نشان می دهد که این دیدگاه نادرست است. درست مانند اسم مفرد و جمع، ذهن نیز وضعیتی جامع دارد و نمی توان آن را یک واحد مجزا در نظر گرفت. دقیقا به همین دلیل است که فضایی متشکل از شخصیت های آرکتایپی در ذهن هر یک از ما وجود دارد. اکثرا دیده شده است که در روش های درمانی مختلف هم به این آرکتایپ ها تکیه می شود.

در علم روانشناسی از آرکتایپ ها با اصطلاح subpersonalities یاد می شود. “تحت شخصیت” یک سیستم فراشناختی است که شخص را قادر به مقابله با انواع خاصی از موقعیت های روحی- اجتماعی می کند. جالب است بدانید که یک فرد معمولی نزدیک به ۱۲ تحت شخصیت مختلف دارد. John Rowan روانشناس، این حالت را به دو دسته تقسیم بندی می کند: یک منطقه نیمه پایدار و یک منطقه نیمه مستقل که هر دوی این مناطق در نحوه واکنش فرد به مسائل مختلف دخیل هستند. فرقی نمی کند این عوامل را با چه نامی خطاب کنیم، در نهایت ذهن متشکل از مجموعه تحت شخصیت های نیمه مستقل یا همان آرکتایپ ها خواهد بود.

جیمز هیلمن روانشناس آمریکایی در Re-Visioning Psychology می گوید: حتی در نظر خدای واحد نیز هر کدام از ما چندین واحد مختلف و وابسته را به خود اختصاص می دهیم؛ کودک، قهرمان، معصوم و غیره. به آخرین فیلمی که تماشا کرده اید، فکر کنید. حال تمام شخصیت های داستان را به یاد بیاورید، نه فقط قهرمان یا شخصیت اصلی داستان بلکه همه آرکتایپ های مذکور در ذهن شما زنده هستند و زندگی می کنند! هرچه بیشتر پیشروی کنیم، پیچیدگی ذهن آدمی و حضور نیروهای پنهان کنترل کننده رفتارها و همچنین تصمیم گیری ها بیش از پیش نمایان می شود.

شکسپیر این واقعیت را بیش از ۴۰۰ سال پیش درک کرده است: سراسر جهان یک صحنه بزرگ است و تمام مردان و زنان صرفا بازیگران این صحنه گسترده هستند. آنها ورودی و خروجی های مخصوص به خود را می شناسند و در یک زمان واحد نقش های متفاوتی را ایفا می کنند.

چرا بسیاری از مردم از این مباحث ترس دارند؟ “قصوری ۱۰۰ ساله در روانشناسی”

زیگموند فروید پدر علم روانکاوی محسوب می شود. فروید بیست سال از کارل یونگ بزرگ تر بود و به نوعی مربی وی به شمار می رفت. یونگ عقیده داشت که آنها باید زمینه فعالیت خود را “روانکاوی” عنوان کنند که شامل تجزیه و تحلیل روح، ذهن و ضمیر انسان می شد. با این وجود فروید روانکاوی را مطالعه بیماران مبتلا به روانپریشی می دانست. این انتخاب در نحوه تفسیر علم نام برده، سمت و سوی روانشناسی در قرن بعد را مشخص ساخت. اما تفاوت یونگ و فروید چه بود؟ یونگ دریافت که خود نیز از لحاظ ذهنی به بسیاری از بیمارانش شباهت دارد و با پذیرش این مطلب توانست دریابد که ذهن توسط نیروهای ناخودآگاه به قلمرو زندگی یک فرد حکم رانی می کند!

هدف اصلی در تعامل با آرکتایپ ها، کسب مهارت ایجاد تعادل میان نیروهای ناخودآگاه با بخش خودآگاه ذهن خواهد بود. در واقع باید بتوانیم آرکتایپ ها را به یک وضعیت یکپارچه روحی نزدیک کنیم تا امکان شناخت و بهره برداری هرچه بهتر از آنها محیا شود.

به عنوان مثال گالادریل که بانوی نور و بانوی جنگل نیز لقب دارد، یکی از شخصیت های خلق شده توسط تالکین بوده و در سری فیلم های سه گانه ارباب حلقه ها نیز حضور داشته است. آرکتایپ این شخصیت قدرتمند، تاریک، عاقل و بصیر است. در عین حال از طبیعت و زمین نیز جدا نخواهد بود و بخشی از آن محسوب می شود. وی با جریان زندگی در حرکت است و گاها نیز آن را رهبری می کند. آیا چنین وضعیتی برایتان آشنا نیست؟ برای یک بار هم که شده آن را تجربه نکرده اید؟

آرکتایپ ها؛ دروازه ای برای تغییر رفتاری

Emmanuel Donchin پرفسور روانپزشکی شناختی در دانشگاه فلوریدای جنوبی می گوید: بخش بزرگی از فعالیت های شناختی هر فرد (شامل اعمال، احساسات، رفتارها و تصمیم گیری ها) به صورت ناخودآگاه صورت گرفته و با احتمال ۹۹ درصد قدرت بالایی برای وقوع در اختیار دارد. اگرچه اغلب افراد علاقه ای به تایید این موضوع ندارند، اما به طور کلی انسان ها بیشتر موجوداتی ناخودآگاه هستند. ما از انگیزه های حقیقی اکثر احساسات، اعمال و تصمیمات خود بی اطلاع خواهیم بود! جالب است بدانید که حتی از رفتارهای اجتماعی غالب خود که در پس یک ماسک به یکدیگر ارائه می دهیم نیز بی اطلاع هستیم. بدین ترتیب اکثر روشهایی که به منظور تغییر رفتاری خود استفاده می کنیم، از نظر اصول روانشناختی نتایجی محدود دارند. در واقع هر فرد تنها تحت شرایط خاص قادر به تغییر و یا اصلاح رفتاری منحصر به فرد خواهد بود، اگر شرایط مذکور به هر دلیلی حذف شود، تلاش وی نیز با شکست مواجه خواهد شد.

باتوجه به موارد اشاره شده، تنها راهی که می توان به واسطه آن یک رفتار نامطلوب را به کلی حذف کرد فقط و فقط جهت دهی به نیروهای ذهنی پنهان برای اطاعت از خودآگاه خواهد بود. البته این مسئله نیز در حالتی است که پیچیدگی ذهن انسان و طبیعت پایدار آرکتایپ ها را در نظر نگیرید!

نحوه تسلط آرکتایپ ها بر رفتارهای غالب ما به چه صورت است؟

با مثالی ساده پیش خواهیم رفت. تصور کنید که به مصرف هله هوله یا همان مواد غذایی کم ارزش اعتیاد دارید. شما به سختی اشتیاق خود طی روز را مدیریت می کنید، اما زمانی که به خانه می رسید سیگنال های مصرف مواد غذایی نام برده آغاز می شوند. فرض می کنیم که نبردی با محوریت اراده در جریان است؛ خواسته های پایه که از مغز حیوانی منشا می گیرند در مقابل خود بالاتر یا قشر مغز! تنها چیزی که در این میان واضح نیست، علت تحریک خود به خودی ذهن خواهد بود.

زمانی که اطلاعات کافی در مورد آرکتایپ ها داشته باشید، می توانید خود را برای گوش دادن به صدای آنها آموزش دهید. اگر این کار را انجام دهید، قادر به کشف علت وقوع تحریکات خواهید بود. به عنوان مثال ممکن است صدایی خاص به شما بگوید که فردی بی ارزش و یا بازنده هستید. اما دو علت وجود دارد که به این دسته از اصوات ذهنی توجهی نمی کنیم، نخست آن که نمی دانیم چگونه باید به آنها گوش کرد و دوم آن که اکثرا ناخوشایند هستند و باعث می شوند احساس بدی داشته باشیم. بنابراین ذهن صدا را سرکوب می کند. اما سرکوب سازی مکانیسم خاص خود را دارد. ذهن برای آن که خود را از شر صدای منفی مذکور برهاند، نیازمند ترشح سریع دوپامین خواهد بود. این ترشح خود سبب تحریک فرد برای مصرف تنقلات شور در حالت مورد بحث می شود. بدین ترتیب تنها زمانی می توانیم منبع اصلی یک مشکل را کشف کنیم که قادر به برقراری ارتباط مناسب با آرکتایپ ها باشیم. هر کدام از ما انرژی زیادی را صرف تقویت اراده، تعریف قوانین محدود کننده به ویژه در حیطه رفتار و یا احساس شرمندگی از ضعف هایمان می کنیم. ایجاد عادت های مطلوب، بهبود خود درونی و دست یابی به عملکرد موثر نیز نیازمند صرف وقت و انرژی خواهند بود. اما در نهایت آنچه که منتج به توسعه رفتارهای دلخواه می شود، چیزی نیست جز نیروهای آرکتایپال نهفته در ناخودآگاه انسان. باتوجه به این واقعیت منطقی است که از انرژی مذکور در بخشی کارآمد که از اثرگذاری آن مطمئن هستیم، استفاده کنیم.

آرکتایپ ها؛ دروازه ای برای شناخت خود

روانشناسی آرکتایپ ها روشی قدرتمند است که از طریق آن می توان به خودشناسی دست یافت. این مورد همچنین به عنوان ابزاری برای درک انگیزه های اصلی زندگی یک فرد نیز کمک رسان خواهد بود. هرچه به اطلاعات بیشتری از آرکتایپ های غالب در اطرافیان خود دست یابید، با راحتی بیشتری قادر به شناسایی آرکتایپ ذاتی خود خواهید بود. یونانیان باستان آخرین تمدنی بودند که معنای حقیقی آرکتایپ ها را درک کردند. این تمدن آرکتایپ ها را با عنوان خدایان و الهه ها خطاب می کند.

Hal و Ira Stone نویسندگان “خود را بپذیریم” توضیح می دهند: در یونان باستان تمام مردم وظیفه پرستش خدایان و الهه ها را برعهده داشتند. ممکن بود هر فرد علایق و اعتقادات خاص خود را داشته باشد، اما تغییری در این امر ایجاد نمی شد. اعتقاد بر این بود که بی توجهی به هر کدام از خدایان، آنها را تبدیل به دشمنی قوی خواهد کرد. همه چیز به ناخودآگاه باز می گردد. هر الگوی انرژی که از بین برده شود، تبدیل به نوعی انرژی متضاد خواهد شد.

این نسل بیش از هر نسل دیگری در تاریخ نیازمند درک آرکتایپ ها و فراگیری نحوه کار با آنها است، به نظر شما علت این امر چیست؟ در نسل های گذشته بشریت با تکیه بر آیین های باستانی و اسطوره های مختلف سعی در تنظیم نظم روانی افراد جامعه داشته است. این در حالی است که امروزه این موارد قدیمی و کهنه محسوب می شوند و جای خود را به یک سری نیروهای پنهانی داده اند که با نام آرکتایپ شناخته خواهند شد. همانطور که می دانید طی روند تکامل جوامع، با آغاز عصر روشنگری (دهه ۱۷۰۰ میلادی)، پرستش خدایان متعدد و اعتقاد به آنها تدریجا رنگ باخت. از طرفی اسطوره ها و افسانه ها نیز دیگر همانند قبل قادر به برقراری نظم ذهنی مورد نظر نبودند. محققان بسیاری همچون جوزف کمپبل؛ اسطوره شناس آمریکایی، درباره نیاز جوامع مدرن به نیرویی درونی که قادر به سازماندهی نظم و ترتیب ذهنی باشد صحبت کرده اند. در حال حاضر این نیروها را تحت عنوان آرکتایپ می شناسیم.

چهار متد برای کار با آرکتایپ ها

در ادامه به بررسی چهار روش مختلف در راستای کار با آرکتایپ ها خواهیم پرداخت. هدف این روشها که با اصطلاح “درمان یکپارچه” از آنها یاد می شود، آزادسازی ذهن از تسلط آرکتایپ ها و شناخت هرچه بهتر این الگوهای تاثیرگذار خواهد بود. “خود حقیقی” یک واقعیت سازماندهی شده در ذهن انسان بوده که وظیفه اصلی آن حفظ تعادل و یا نظم روانی است. هر فردی قدرت دسترسی به حقیقت درونی خود را در اختیار دارد اما تنها در صورتی که به تسلط کافی رسیده باشد.

متد ۱؛ رویاپردازی: یونگ دو ابزار اساسی برای دسترسی به آرکتایپ های نهفته در بخش ناخودآگاه مغز معرفی کرده است، یکی رویاپردازی و دیگری تخیل فعال. رویاها از جمله روش هایی هستند که ناخودآگاه هر فرد به وسیله آن با شخص مورد نظر ارتباط برقرار می کند. اما معمولا رویاها به شیوه ای مستقیم و منطقی این کار را انجام نمی دهند. آنها به واسطه یک سری نمادهای مشخص ارتباط می گیرند و این نمادها خود نشانگر آرکتایپ های دوازده گانه هستند. رابرت جانسون؛ روانشناس چهار مرحله ساده برای یادگیری کار با رویاها یا همان رویاپردازی را شرح داده است:

– کشف نقاط مشترک میان تصاویر دریافت شده از یک رویای خاص

– اتصال تصاویر به یک حالت پایدار ذهنی

– تفسیر تصاویر مشاهده شده

– بررسی امکان وقوع رویا در دنیای واقعی

جالب است بدانید که یکی از راه های ارتباط گیری با “تحت شخصیت ها” (پیش تر در مورد این اصطلاح روانشناختی توضیح داده شد)، توجه به کاراکترهای حاضر در هر رویا خواهد بود. در واقع باید هر شخصیت را یک فرد واقعی در نظر بگیرید که زنده بوده و در خود حقیقی شما زندگی می کند. جانسون اضافه می کند: شخصیت هایی که در رویاهای خود می بینید را با روحتان همسو کرده و برای دست یابی به یک “خود حقیقی مطلوب” از آن بهره برداری کنید.

حتی هدف شاخه ای از روانشناسی که یونگ آن را توسعه بخشیده است نیز ترکیب آرکتایپ های خاص به منظور ایجاد یک آرکتایپ شخصی مناسب و تعالی روحی به شمار می رود.

متد ۲؛ تخیل فعال: همانطور که گفته شد، تخیل فعال یکی دیگر از روش های یونگ برای شناخت بهتر آرکتایپ ها محسوب می شود. در اغلب رویاها، فرد به صورت غیرفعال با اعضا خود و یا شخصیت های حاضر در رویا صحبت می کند. برخلاف این حالت تخیل فعال مستلزم مشارکت بخش خودآگاه مغز خواهد بود. اما در خواب شما با قسمت ناخودآگاه ذهن خود مکالمه می کنید. یونگ تخیل فعال را برای افرادی که بیش از حد رویا می بینند و یا در یک رویا صحنه های متعددی را تجربه می کنند، تعریف می کند و آن را بستری برای حمایت از متد اول می پندارد. سه مرحله تخیل فعال به صورت زیر خواهد بود:

– به طور فعال با ناخودآگاه خود گفت و گو کنید

– به ارزش های خود در زندگی عنصر اخلاق را نیز اضافه کنید

– به ارزش های خود با استفاده از باورهای قلبی عمیق، سندیت ببخشید

توصیه می شود گفت و گوهایی که طی تخیل فعال انجام می دهید را بنویسد. این کار کمک می کند که اکثر محتویات حاضر در ناخودآگاه به خودآگاه منتقل شوند.

متد ۳؛ سایکوسنتز: سایکوسنتز رویکردی ویژه در روانشناسی است که بر شناخت خود حقیقی تمرکز دارد. Roberto Assagioli بنیان گذار این علم عنوان کرده است: اکثر افراد نسبت به تمام اعضای بدن خود احساسی مشابه یگانگی و اتحاد دارند. زیرا برای مثال هیچگاه یکی از دست ها دیگری را مورد حمله قرار نمی دهد! اما در واقع چنین نیست و حقیقت برخلاف این وضعیت عمل می کند. “تحت شخصیت ها” دائما با یکدیگر در حال کشمکش هستند، همانطور که تاکنون بارها تقابل خواسته ها، آرمان ها، اهداف و حتی انگیزه های درونی خود را تجربه کرده ایم. مراحل مختلف سایکوسنتز تا اندازه زیادی مشابه تخیل فعال خواهند بود. این مراحل به قرار زیر هستند:

– شناخت: یک تحت شخصیت از طریق تصاویری که در رویاها دیده می شوند و یا تقابلی درونی خود را نشان می دهد

– پذیرش: باید عمیقا پذیرای کار با تحت شخصیت ها و آشنایی با آنها باشید

– هماهنگی: باید قادر به برقراری ارتباط میان تحت شخصیت های چندگانه و همچنین مدیریت این پل های ارتباطی باشید

– یکپارچگی: باید تا حد امکان درگیری میان تحت شخصیت ها را به حداقل کاهش داده و به آنها انسجام ببخشید

– سنتز: باید قادر به کشف تحت شخصیت منحصر به فرد خود و کمک به تکامل آن باشید

همانطور که یونگ اثبات کرده است، هدف اصلی سایکوسنتز دست یابی به یک وضعیت خودآگاهانه یکپارچه در مقایسه با مجموعه ای از تحت شخصیت های منفصل خواهد بود.

متد ۴؛ IFS مخفف عبارت Internal Family Systems: IFS را می توان مدرن ترین و به احتمال زیاد قوی ترین سیستم موجود برای کار با تحت شخصیت ها و آرکتایپ ها به شمار آورد. رابرت شوارتز روانشناسی است که IFS را توسعه داده است. وی برای مدت زیادی با بیماران متعددی کار می کرد. همه این بیماران از صداهایی در مغز خود صحبت می کردند که به آنها دستور انجام فعالیتی خاص را می داد. شوارتز در ابتدا تصور می کرد که با بیمارانی مبتلا به اختلال چند شخصیتی مواجه است. اما پس از بررسی نحوه دریافت صداهای مذکور، کاملا شوکه شد زیرا خود نیز قادر به شنیدن آنها بود! این صداها که در IFS قطعاتی خاص هستند، نقش مهمی در تعیین دنیای درونی یک فرد بر عهده دارند. به عقیده شوارتز تمام این قطعات توسط رهبری قدرتمند به نام “خود حقیقی” مدیریت می شوند. خود حقیقی بالغ، دوست داشتنی، مهربان و کنجکاو است. علاوه بر این می تواند قطعات مختلف را بهبود بخشد و آنها را با یکدیگر ادغام کند.

بدین ترتیب مدل IFS سیستمی جامع با زبانی غنی است که به شما کمک می کند به درک کامل تری از روح و روان خود دست یابید. راهنمای گام به گام استفاده از این سیستم در کتاب صوتی “خود شناسی” متعلق به Jay Earley شرح داده شده است.

سوالات کمک رسان در بحث روانشناسی آرکتایپال

صرف نظر از آن که چه متدی را انتخاب می کنید، با روندی کم و بیش مشابه رو به رو خواهید بود. به عقیده John Rowan روانشناس، پرسش هایی که در ادامه مطرح می شوند، تاثیر مهمی برای شناخت تحت شخصیت ها و ارتباط با آنها خواهند داشت. تنها کافیست این سوالات را از خودتان بپرسید.

– از دیدگاه خودتان چه شکلی به نظر می آیید؟

– چند سال سن دارید؟

– تحت چه شرایطی کنترل خود را از دست می دهید؟

– از چه رویکردی نسبت به جهان پیروی می کنید؟

– از چه انگیزه ای برای بودن در جایگاهی که هم اکنون در اختیار دارید، انرژی می گیرید؟

– خواستار چه چیزی در زندگی خود هستید؟

– به چه چیزی نیاز دارید؟

– برای ارائه حداکثر کارایی خود، چه موانعی را احساس می کنید؟

– اهل کجا هستید؟

– موثرترین فرد زندگی شما کیست؟ اولین بار در چه تاریخی ملاقات کرده اید؟

– چه چیزی به تکامل و رشد شما کمک کرده است؟

– روابط اجتماعی شما با کودکان، بانوان و آقایان به چه صورت است؟

Rowan همچنین بیان می کند که بهتر است به تحت شخصیت خود یک اسم خاص بدهید. در این حالت مراجعه مجدد به آن آسان تر خواهد بود.

به تنهایی یا همراه با یک متخصص؟

باوجود تمام پیشرفت های حاصل شده در حیطه روانشناسی آرکتایپال، این دانش هنوز هم طفلی نوپا محسوب می شود و بخش بزرگی از آن کشف نشده باقی مانده است. روش هایی که پیش تر معرفی شد، برای آموزش حرفه ای طراحی شده اند اما افراد معمولی نیز می توانند به منظور تکامل هرچه بهتر خود از آنها بهره برداری کنند. از این رو حتی اگر به تنهایی نیز کار کنید، امکان دریافت نتیجه وجود دارد. اما چنانچه وضعیت پایداری ندارید و دسترسی به بخش خودآگاه ذهن برایتان مشکل بوده، بهتر است به دنبال یک راهنمای حرفه ای و متخصص در زمینه روانشناسی آرکتایپ ها باشید.

کلید ورود به روانشناسی آرکتایپ ها

برای آن که بدانیم چه اتفاقاتی در ذهن جریان دارد، بهترین روش استفاده از خود ذهن است! آرکتایپ ها نیز در ذهن مستقر هستند و همگی می دانیم که کار با آنها نیازمند تجربه و استمرار فراوان خواهد بود. تنها “خود حقیقی” که مرکز روان آدمی بوده، قادر به سازماندهی ذهن است. با این حال در اغلب اوقات خود حقیقی در دسترس نیست زیرا آرکتایپ ها توجه ما را به سوی خود جلب می کنند.

روانشناسی بودایی و تائوئیسم این وضعیت را با مفهوم میزبان و مهمانان حاضر در یک خانه توضیح می دهند. خانه نشانگر روح و مهمانان مجموعه ای از آرکتایپ های مستقر در آن هستند. این مهمان ها روابط مناسبی با یکدیگر ندارند. وظیفه میزبان برقراری نظم و هماهنگی درون این مجموعه خواهد بود. مشکل نیز همین است! برای اکثر ما میزبانی وجود ندارد که نظم خانه را حفظ کند. از این رو نیازمند خود حقیقی هستیم تا هماهنگی را به روح باز گرداند. لازم به ذکر است که میزبان عاری از احساسات بوده و قضاوت نمی کند. در واقع خنثی، واضح و خالی است. باید به یاد داشته باشید که میزبان تحت تاثیر افکار و عواطف مهمانان قرار نمی گیرد. بنابراین پیش از آن که وارد فعالیت های روانشناختی شوید، باید مرکز درونی خود را بیابید!

 منبع: پول نیوز

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا