هر که دادَش بیش فَجرش بیشتر

موبنا – «ابد و یک روز» رویکرد ناتورالیستی را در تصویرش فراهم دیده بود و «اژدها وارد می‌شود» به قصد ِایجاد فضای سورئال، سوژه‌اش را بسط داده بود. «دختر» و «متولد شصت‌وپنج» و بسیاری دیگر از فیلم‌ها هم از رویکرد رئالیستی برای بیان تصویر بهره برده بودند اما تمام این رویکردها و تمهیدات در یک …

موبنا
«ابد و یک روز» رویکرد ناتورالیستی را در تصویرش فراهم دیده بود و «اژدها وارد می‌شود» به قصد ِایجاد فضای سورئال، سوژه‌اش را بسط داده بود. «دختر» و «متولد شصت‌وپنج» و بسیاری دیگر از فیلم‌ها هم از رویکرد رئالیستی برای بیان تصویر بهره برده بودند اما تمام این رویکردها و تمهیدات در یک نقطه، وجه اشتراک داشتند که به‌نوعی مهم‌ترین مسئله امروز سینمای ایران است. سینمای ایرانِ این روزها و این سال‌ها، در «فضا» و «موقعیت» دچار اضمحلال شده است و این مسئله می‌تواند پیامد بدی را در سطح بین‌المللی داشته باشد؛ کمااینکه پیامدهای بدی را تابه‌امروز نیز داشته است. تشابه «فضا» و «موقعیت» در فیلم‌های ایرانی به این معناست که فضا در اغلب آثار ایرانی متشنج و پرتنش است و لحن فیلم‌ها، لحنی خشمگین و موقعیتی که برای چنین فضایی فراهم می‌شود، عقده‌گشایی از طریق دادوفریاد و جنگ‌ودعواست. به‌طوری‌که در بیش از ٩٠ درصد آثار جشنواره امسال، دعوا و شیون و ضرب‌وشتم خانوادگی را می‌توان مشاهده کرد. به بیان دقیق‌تر، در آثار ایرانی و به طور خاص در آثار جشنواره امسال، «لحنی خشمگین»، «انسان‌هایی عصبی»، «دعوا و زدوخوردهای خانوادگی» به‌وضوح دیده می‌شد و ظاهرا چنین فضا و موقعیتی، لازمه یک فیلم خوب(!) در ایران شده است و جشنواره فجر هم به طور شگفت‌آوری امسال، پرسروصداترین و افسارگسیخته‌ترین فیلم را به‌عنوان بهترین فیلم سال برگزید. با این روند، عجیب نیست که «دبورا یانگ» (منتقد سرشناس) چنان شیفته های‌وهوی فیلم «لانتوری» شده است که در ستایشش از جمله «جنگ در خیابان‌های ایران» استفاده می‌کند و یک منتقد انگلیسی در ستایش فیلمی ایرانی عنوان «جنگ‌های صلیبی خانوادگی» را در نقدش به کار می‌برد. به‌راستی چه اتفاقی افتاده است که در سرتاسر جشنواره باید شاهد دعواهای خانوادگی باشیم که به ضرب‌وشتم تبدیل می‌شود و با اشک و آه خاتمه می‌یابد؟
اگر به طور دقیق‌تری این رویکرد را توصیف کنم، در ابتدا شاهد فضایی آرام هستیم و کارگردان تا جایی که می‌تواند تماشاگر را تشنه یک دادوبیداد نگه می‌دارد و سپس تا پایان فیلم، مخاطب تشنه یک آرامش لحظه‌ای باقی می‌ماند. معتقد هستم که این موج ِ سینمای پرسروصدا اما پوچ، تحت تقلید از سینمای فرهادی برآمده‌ و فیلم‌سازان ِ این موج، فکر می‌کنند که هرچه داد و هوار بیشتر باشد، به «اُسکار» نزدیک‌تر می‌شوند. سؤال این است؛ آیا متوجه نیستید که تصویر سینمای ایران در سطح بین‌المللی، بسیار زشت و کثیف است؟ می‌دانید که منتقدان انگلیسی و آمریکایی از سینمای ایران انتظار وحشی‌گری دارند؟ اگر نمی‌دانید، نقدهای انگلیسی و آمریکایی را لطفا بخوانید.
درواقع معضل سینمای ایران از ابتدای شروع تابه‌امروز، معضل تقلید بوده. روزگاری تحت تقلید از ملودرام‌های هندی، «فیلم‌فارسی» خلق شد، دهه ٦٠ به تقلید از سینمای آمریکا گذشت و فیلم‌های دهه ٧٠ وامدار نگرش «کیارستمی» بود که به «اگزوتیسم» رسید. حالا سینمای دهه ٩٠ را باید حاصل جهان ِ «اصغر فرهادی» بدانیم که از محتوای عمیق آثارش گذر شده و تنها دادو‌بیداد و سروصدایش در چارچوب تصویرهای آپارتمانی به جای مانده است و نیز از سینمای ایران، فیلم‌سازانی مانده‌اند بدون جهان‌بینی و علاقه‌مند به تقلید. چنین می‌شود که در ١٠ روز جشنواره فجر، آنچه روی پرده پیدا شد، شیون بود و زاری و وحشی‌گری و آن فیلمی که جایزه برد، وحشی‌ترین فیلم بود که شخصیت اصلی‌اش خواهر خود را به خواستگار افغانی فروخت؛ و چه دردناک‌تر است نگاه منتقدان خارجی به روزگار تاریک سینمای ایران، بی‌خبر از شب‌های روشن این سینما.

منبع:شرق| نویسنده: علی فرهمند

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا