کیش و مات لادن طباطبایی در یک رستوران

موبنا – چند وقت پیش با سها تو یک رستوران نشسته بودیم. عاقله بانویی (یعنی حدود هفتاد ساله) سرحال و قبراق و تپل مپل ، و خیلی دلسوز، میز بغلی نشسته بودند. یعنی نشسته بودن که نه، چون پاشون درد میکرد، درازش کرده بودن رو نیمکت و مرتب با چشماشون فوکوس میکشیدن ؛ یعنی ابرو …

موبنا – چند وقت پیش با سها تو یک رستوران نشسته بودیم. عاقله بانویی (یعنی حدود هفتاد ساله) سرحال و قبراق و تپل مپل ، و خیلی دلسوز، میز بغلی نشسته بودند. یعنی نشسته بودن که نه، چون پاشون درد میکرد، درازش کرده بودن رو نیمکت و مرتب با چشماشون فوکوس میکشیدن ؛ یعنی ابرو ها رو میداند بالا، چشمها رو ریز میکردن، گردن رو به جلو …و احوال اطرافیان رو با محبت خاصشون میپرسیدن. ..
-تنایی؟ چن وخته ایجایی؟ چی میخونی؟ پس بیطاری؟ ( بیطار:دامپزشک!) -شوورت کجاست؟ جدا شدی؟ محتات (معتاد!)بود؟
-چن وقته ایجا کار میکنی؟ (صدای یواش؛ طوری که همه بشنون!) چقد بت میدن؟
عاقله بانوی مهربان ، این وسطها لبخندهای ملیح به طرف من و نگاههای پر سوال به طرف سها پرتاب میکردند ! هر بار هم که جوابی از طرف مورد سوال میگرفتن؛ که البته خودشون از بین سوالهاشون به جواب میرسیدن! نگاهی ، چشمکی ، ویش و چیشی ، حواله بنده میکردند که تابلو بود هدف اصلی من هستم و سهایی که با چوب چرخونش از جاش بلند شده بود و عین جادوگر ها هو هو میکرد! بالاخره حرکت وزیر شروع شد. عاقله بانو عصا رو گرفت و بلند شد. همچی مطمئن و محکم به طرف من اومد که گفتم میخواد با عصا بکوبه تو سرم تا خودم کرده نکرده ام رو اعتراف کنم! بی هیچ حرفی صندلی رو کشید و نشست روبروی من. حس عجیبی داشتم، بترکم از خنده آیا؟ بمیرم از ترس عایا؟ کاملا درکش میکردم! تحت فشار بود! سها اومد نشست سر میز و مشغول تبلتش شد. عاقله خانم جان یه اشاره سر به سها زد و پرسید: ای چشه؟ لاله؟ من: نه، لال نیست. ؛ کره پ؟ گفتم: نه اوتیسم داره…. چشمها ریز شد و گفت: آها فهمیدم، عقب افتاده ست. بچه همسایه مون ای طوری بود. خدا شفا بده. او که زود مرد!
بعله… بقیه رو نگم…از سیستم زیر پوستی و ویرانگر ” لادن پر” استفاده کردم و خیلی نرم و بی دعوا و سخن پای این مشتری ثابت و پر سوال رو از اونجا بریدم. مهره وزیر رو با سرباز زدم! کیش و مات!
خداییش مهربون بود. خو غصه مردم رو میخورد. چه کنم دیگه . ذاتم بدجنسه…. گفتم که بدونید همچی مهربون هم نیستم!
…وقتی نمیتونی حرف خوشایندی بزنی، بهتره اصلا حرفی نزنی. .. بمبی ( محصول والت دیزنی)
* این یک مطلب طنز هست! من سه ساعت تمام به اون عزیز توضیح دادم. لطفا سر من رو نشکنید دوستان! خواستم روحیه تون عوض بشه یه کم بخندید به خدا….

 منبع:رکنا 

دکمه بازگشت به بالا