با اینکه متاهل بود ولی دوستش داشتم

موبنا – حتی وقتی فهمیدم «کاوه» متأهل است، باز هم نتوانستم او را فراموش کنم چراکه او اولین مردی بود که با حرف های زیبایش روح و روان مرا تسخیر کرده بود. عجز و ناله های مادرم را نمی شنیدم و به نصیحت هایش توجهی نمی کردم. در واقع به یک بیمار روانی تبدیل شده …

موبنا – حتی وقتی فهمیدم «کاوه» متأهل است، باز هم نتوانستم او را فراموش کنم چراکه او اولین مردی بود که با حرف های زیبایش روح و روان مرا تسخیر کرده بود. عجز و ناله های مادرم را نمی شنیدم و به نصیحت هایش توجهی نمی کردم. در واقع به یک بیمار روانی تبدیل شده بودم که خوشبختی را تنها در ازدواج با کاوه می دیدم، اما امروز خوشحالم که …

این ها بخشی از اظهارات دختر ۱۴ساله ای است که در دام مردی شیطان صفت گرفتار شده بود، اما قبل از آن که هستی و آینده اش نابود شود، با هوشیاری نیروی انتظامی از چنگ او رها شد و پس از آن که حقیقت ماجرا را دریافت، با شرمساری به آغوش مادرش بازگشت.

این دختر که به همراه دوست ۱۳ساله اش به اتهام فرار از منزل و ایجاد رابطه با مرد ۲۴ساله دستگیر شده بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری فیاض بخش مشهد گفت: فرزند آخر خانواده ای تحصیلکرده و فرهنگی هستم اما از چند سال قبل پدرم به بیماری سختی مبتلا شد و مادرم پرستاری او را به عهده گرفت. مادرم با آن که ساعات کاری اش را در خارج از منزل کاهش داده بود، اما تنها متوجه پدرم بود و مدام همانند یک پروانه دور او می چرخید و از من غفلت کرده بود. خیلی احساس تنهایی می کردم و چیزی جز غصه و گریه نمی دیدم.

در همین روزها با دختری به نام مینو آشنا شدم. او اگرچه تک فرزند بود اما به دلیل مشکلات روحی و روانی پدرش، قصه ای شبیه من داشت. وقتی با هم گفت وگو می کردیم، آرزو می کردیم زودتر ازدواج کنیم و خودمان زندگی مستقلی داشته باشیم.

تا این که سال گذشته پدرم فوت کرد؛ مادرم همچنان درگیر امور زندگی بود و من هم آزادی بیشتری را احساس می کردم. در همین روزها بود که فردی تلفنی با من تماس گرفت و عنوان کرد عاشق صدای زیبای من شده و قصد دارد با من ازدواج کند.

من هم که به چیزی جز ازدواج نمی اندیشیدم، به ارتباط تلفنی خودم با کاوه ادامه دادم، به طوری که هر روز بیشتر به او علاقه مند می شدم. قرارهای ما به ملاقات های حضوری کشیده شده بود که روزی مادرم صدای مردی را پشت خط تلفن شنید و با نگرانی مرا از این کار منع کرد، اما نصیحت های مادرم هیچ فایده ای نداشت، تا آن که مادرم از آن جوان شکایت کرد. در دادسرا متوجه شدم که کاوه متأهل است. وقتی او به قید وثیقه و به طور موقت آزاد شد، دوباره با من تماس گرفت و عنوان کرد همسرش را طلاق داده است و می خواهد با من ازدواج کند.

موضوع را با «مینو» در میان گذاشتم، سپس با پیشنهاد کاوه و به طور پنهانی از خانه فرار کردیم و به مشهد آمدیم. وقتی برای گرفتن نامه اقامت در هتل به همراه کاوه به اداره اماکن رفتیم، او با نشان دادن شناسنامه ای مرا همسرش معرفی کرد که در این هنگام مأموران به ما ظن بردند و ما را دستگیر کردند.

این جا بود که فهمیدم کاوه، همسرش را طلاق نداده و قصد سوءاستفاده از من و مینو را داشته است.وقتی به سخنان مادرم می اندیشم، از شدت شرم نمی توانم سرم را بالا بگیرم. حالا هم اگر دستگیر نمی شدم، خدا می داند که چه بلایی به سرم می آمد…

 منبع:خراسان 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا