راز کودک‌ربایی مرموز در آینه‌بینی یک مادر

موبنا – زن جوان زمانی که پسر ١٠ساله‌اش ناپدید شد، توانست از طریق آینه‌بینی از سرنوشت کودکش باخبر شود. این پسربچه با انگیزه نامعلومی ازسوی دوست خانوادگی‌شان ربوده شد و دست و پا بسته و با نایلونی روی سرش، درحالی که نیمه بیهوش بود، ازسوی ماموران پلیس نجات یافت. عامل این کودک‌ربایی مرموز، پس از …

موبنا – زن جوان زمانی که پسر ١٠ساله‌اش ناپدید شد، توانست از طریق آینه‌بینی از سرنوشت کودکش باخبر شود. این پسربچه با انگیزه نامعلومی ازسوی دوست خانوادگی‌شان ربوده شد و دست و پا بسته و با نایلونی روی سرش، درحالی که نیمه بیهوش بود، ازسوی ماموران پلیس نجات یافت. عامل این کودک‌ربایی مرموز، پس از دستگیری سناریوی ساختگی عجیبی را مطرح کرد.
ساعت ٧ شنبه‌شب بود که پسر ١٠ساله افغان به نام محمدرضا از محل کارش به خانه برگشت و پس از کمی استراحت باز هم به قصد رفتن به محل کارش از خانه خارج شد اما دیگر بازنگشت. پدر و مادرش هرچه به انتظار او نشستند، فایده‌ای نداشت. محمدرضا ناپدید شده بود و کم‌کم باعث نگرانی خانواده‌اش شد. برای همین پدر و مادر این پسربچه به محل کارش سر زدند، ولی او آن‌جا نبود. به خانه دوست و آشناهایش رفتند ولی باز هم اثری از محمدرضا نبود تا این‌که درنهایت فکری به ذهن زن جوان رسید. او به سراغ یک آینه‌بین رفت و همین ماجرا کافی بود تا ساعتی بعد پدر این پسربچه به سراغ ماموران پلیس برود و شکایت خود را مطرح کند.
پسرم را ربوده‌اند
مرد جوان زمانی که درمقابل ماموران کلانتری ١٥٩ بی‌سیم قرار گرفت، در شکایت خود گفت: «پسر ١٠ساله‌ام در کلاس چهارم درس می‌خواند. او صبح‌ها به مدرسه‌اش می‌رود و بعدازظهرها هم در یک کارگاه خیاطی و پرده‌‌دوزی کار می‌کند. این شغل را هم یکی از دوستان خانوادگی ما به نام خان‌آقا برایش پیدا کرده است. چند ساعت پیش پسرم از محل کارش به خانه آمد و وقتی غذایش را خورد، گفت که به دلیل شلوغی شب عید، باز هم باید سر کار برود و یکی دوساعت دیگر هم کار کند. او از خانه خارج شد، ولی برنگشت. با محل کارش تماس گرفتیم اما صاحبکارش گفت که محمدرضا ساعت ٧ از کارگاه خارج شده و دیگر برنگشته است. همین موضوع باعث شد تا نگرانی ما بیشتر شود. برای همین من بیرون از خانه رفتم تا به دنبال او بگردم. در راه خان‌آقا را هم دیدم و با هم به هرجا که فکرش را می‌کردیم، از بیمارستان گرفته تا خانه دوستانش، را سر زدیم تا شاید خبری از پسرم بگیریم ولی او هیچ کجا نبود تا این‌که همسرم با من تماس گرفت و گفت که پیش یک آینه‌بین رفته و متوجه شده محمدرضا کجاست. آینه‌بین به همسرم گفته بود که محمدرضا ازسوی دو مرد ربوده شده و الان هم زنده است. برای همین تصمیم گرفتیم که شکایت کنیم تا پلیس پیگیر این ماجرا شود.»
تماس با پلیس و نجات پسر ربوده
پس از اعلام این شکایت موضوع در دستور کار ماموران قرار گرفت و تلاش در این رابطه آغاز شد. درحالی که ماموران تجسس‌های خود را در رابطه با پیدا کردن پسربچه مرحله به مرحله انجام می‌دادند، ساعت ٤ صبح، مردی با پلیس تماس گرفت و خبر از یک کودک‌ربایی در خانه‌اش داد. بلافاصله کارآگاهان به همراه سیفی بازپرس شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران راهی محل حادثه در خیابان شوش شدند. محل این کودک‌ربایی، خانه‌ای قدیمی بود که کارآگاهان به محض ورودشان به این خانه، با پسربچه‌ای روبه‌رو شدند که دست و پایش بسته شده و روی سرش نایلونی کشیده شده بود. این پسر نیمه بیهوش روی زمین افتاده بود و قدرت صحبت کردن نداشت. تحقیقات نشان می‌داد که او همان محمدرضای ناپدیدشده، است.
کودک‌ربایی از سوی یک آشنا
مرد جوانی که به همراه دوستش با پلیس تماس گرفته بود، در تحقیقات به ماموران گفت: «من و دوستم به همراه یکی دیگر از دوستانمان به نام خان‌آقا با هم در این خانه زندگی می‌کنیم. چند سالی می‌شود که همخانه هستیم. دوساعت پیش دیدیم که خان‌آقا با چمدانی مشکی‌رنگ در دستش به خانه آمد. خیلی مشکوک بود. به او گفتیم داخل این چمدان بزرگ چه داری که او گفت توله‌سگ خریده و داخل چمدان گذاشته است ولی ما حرفش را باور نکردیم. چمدان خیلی بزرگ و سنگین شده بود، برای همین سعی کردیم بفهمیم داخل آن چیست. برای همین با کلی درگیری این چمدان را باز کردیم که ناگهان با این پسربچه نیمه بیهوش روبه‌رو شدیم. خان‌آقا گفت که محمدرضا را ربوده و داخل انباری دست و پاهایش را بسته و او را داخل چمدانش گذاشته است ولی حرفی درباره انگیزه‌اش نزد. همان لحظه چند عکس از او گرفتیم و موضوع را به پلیس اطلاع دادیم.» پس از این اظهارات دستور بازداشت خان‌آقا صادر شد. این درحالی بود که محمدرضا پس از این‌که حالش کمی بهتر شد، توانست صحبت کند و به ماموران گفت: «دیشب وقتی از خانه‌ام بیرون آمدم تا به محل کارم بروم، در راه خان‌آقا را دیدم. او گفت که برایم عیدی خریده و چند عدد کتاب را به من داد. پس از آن یک رانی برایم خرید، اما وقتی رانی را خوردم، بیهوش شدم و دیگر هیچ چیزی متوجه نشدم تا این‌که در یک لحظه به هوش آمدم و در حالت نیمه بیهوش خان‌آقا را بالای سرم دیدم و باز هم بیهوش شدم.»
انکار عجیب
در ادامه متهم صبح دیروز به شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران منتقل شد و در مقابل بازپرس سیفی منکر اتهامش شد. او گفت: «من هیچ نقشی در این آدم‌ربایی نداشتم و اصلا از موضوع بی‌اطلاع بودم. دو همخانه‌ای من، محمدرضا را ربودند. آن شب وقتی به خانه برگشتم، دیدم که محمدرضا دست و پا بسته روی زمین افتاده است. وقتی موضوع را پرسیدم، همخانه‌هایم گفتند که اگر ٢٠‌هزار دلار به آنها ندهم، محمدرضا را به قتل می‌رسانند. من هم همان لحظه این پول را به آنها پرداخت کردم تا این‌که با پلیس تماس گرفتند.» این اظهارات درحالی مطرح شد که همه شواهد بر علیه خان‌آقا است. بنابراین وی با قرار قانونی روانه بازداشتگاه شد و تحقیقات در این رابطه ادامه یافت.

خان‌آقا درحالی که به خودش کاملا مطمئن است و اصرار بر بی‌گناهی دارد، دو همخانه خود را متهم اصلی این پرونده کودک‌ربایی می‌داند. او در گفت‌وگو با «شهروند» جزییات ماجرا را تشریح کرد:
چند ‌سال داری؟
٢٦ سال.
متاهلی؟
بله. ازدواج کردم و همسرم هم در افغانستان زندگی می‌کند. دو فرزند دو و چهارساله هم دارم.
چند وقت است که با خانواده شاکی آشنا هستی؟
چند سالی می‌شود که با هم دوست خانوادگی هستیم و همیشه رفت‌وآمد داریم. محمدرضا مثل برادر خودم بود، دوستش داشتم. امکان ندارد که بتوانم دست به چنین کاری بزنم و با پسر دوست صمیمی‌ام اینکار را بکنم.
محمدرضا گفته که تو او را بیهوش کردی، دراین‌باره چه می‌گویی؟
نمی‌دانم چرا این حرف را زده. حتما چون بیهوش بوده، هذیان می‌گوید. من آن شب محمدرضا را دیدم و عیدی که برایش خریده بودم را به او دادم. بعد از آن هم با او خداحافظی کردم و به سراغ کارهایم رفتم. دیگر از او هیچ خبری ندارم.
دوستانت چرا باید این پسربچه را بدزدند؟
چون پول می‌خواستند که من این پول را به آنها دادم. ٢٠‌هزاردلار پول نقد از من گرفتند تا محمدرضا را به قتل نرسانند.
در آن لحظه این همه پول نقد از کجا آوردی؟
چون کارم تجارت است و درآمد خوبی دارم، همیشه دلار همراهم است. آن لحظه هم این پول همراهم بود که همه را به دو آدم‌ربا دادم.
شغلت دقیقا چه بود؟
وسایل گازی و خانگی می‌خرم و به افغانستان می‌فرستم. درآمد خوبی هم دارم. یعنی حدودا ماهی ٣ یا ٤‌میلیون تومان درآمدم است. برای همین هم می‌گویم این آدم‌ربایی کار من نیست. چون انگیزه‌ای برای انجام آن ندارم. آن‌قدر پول دارم که هیچ‌وقت دچار مشکل مالی نشوم. به جز انگیزه مالی هم دلیل دیگری ندارد که یک پسربچه را بدزدی.
اگر همخانه‌هایت این پسربچه را دزدیده‌اند، پس چرا در آن وضع از او عکس گرفته‌اند؟
چون می‌خواستند این کودک‌ربایی را به گردن من بیندازند. برای همین این صحنه‌سازی‌ها را انجام دادند تا من گرفتار شوم. در ضمن آنها همخانه من نبودند. خیلی وقت بود که از این دونفر جدا شده بودم و با آنها زندگی نمی‌کردم.
درمورد این همه شواهد بر علیه خودت چه می‌گویی؟
این هم از بدشانسی من است. چون کاری نکردم، می‌خواهند این جرم را به گردن من بیندازند. من این خانواده را دوست داشتم و خودم برای محمدرضا کار پیدا کردم. حتی همراه پدرش رفتم و با هم به دنبال او گشتیم. چرا باید دست به چنین کاری بزنم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا