از ماهی‌فروشی تا میلان

«در نوجوانی به خاطر مشکلات مالی مجبور بودم حوالی بنادر کشورم، کلمبیا ماهیگیری کنم. هر روز صبح وسایل ماهیگیری را آماده می‌کردم و عصر صیدهایم را می‌فروختم. هم فوتبال بازی می‌کردم و هم ماهی می‌گرفتم. در یکی از روزها، اتفاقی افتاد که مسیر زندگی‌ام را عوض کرد. مردی با ظاهری موجه، چند ماهی خرید و …

«در نوجوانی به خاطر مشکلات مالی مجبور بودم حوالی بنادر کشورم، کلمبیا ماهیگیری کنم. هر روز صبح وسایل ماهیگیری را آماده می‌کردم و عصر صیدهایم را می‌فروختم. هم فوتبال بازی می‌کردم و هم ماهی می‌گرفتم. در یکی از روزها، اتفاقی افتاد که مسیر زندگی‌ام را عوض کرد. مردی با ظاهری موجه، چند ماهی خرید و سرقیمت چانه زد. به هرحال او را راضی کردم و پولی به‌دست آوردم. از خرید دوم به بعد دیگر خبری از چانه‌زدن نبود. می‌آمد، با خوشرویی خرید می‌کرد و می‌رفت. سرانجام یک روز، وقتی خیلی با هم دوست شده بودیم از توانایی‌هایم پرسید و من از عشق فراوانم به فوتبال گفتم. نمی‌توانستم حدس بزنم به چه دلیل شماره تلفنم را گرفت. چند روز بعد با من تماس گرفت و خود را استعدادیاب باشگاه بروژ معرفی کرد. گفت مایل است در تست این باشگاه شرکت کنم. باورم نمی‌شد. با نخستین بلیت به سمت بروکسل رفتم و در تست باشگاه قبول شدم! آنچه رخ داد، فراتر از رویاهایم بود. هنوز گاهی اوقات به زادگاهم، پوئرتو می‌روم و با دیدن ماهی‌فروش‌هایی که من هم روزی یکی از آنها بودم، متوجه تغییر سریع زمان می‌شوم.»

۱۷۹/

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا