تزریق موضعی زهر مار با «ماه عسل»

وحيد ميرزايي در یکی از برنامه های ماه عسل امسال، زوج جوانی دعوت شده بودند که مرد برای اثبات علاقه به همسرش خود را از طبقه دوم به پایین پرت کرده بود. یعنی شما فکر و اندیشه بشر را ببینید. یکی اینیشتین می شود قانون نسبیت را کشف می کند، یکی هم اینطوری. حقیقتاً بشر …

وحيد ميرزايي
در یکی از برنامه های ماه عسل امسال، زوج جوانی دعوت شده بودند که مرد برای اثبات علاقه به همسرش خود را از طبقه دوم به پایین پرت کرده بود. یعنی شما فکر و اندیشه بشر را ببینید. یکی اینیشتین می شود قانون نسبیت را کشف می کند، یکی هم اینطوری. حقیقتاً بشر موجود عجیبی است. علی ای حال به دلیل استقبال مردم، ماجرای احتمالی مهمانان بعدی را برای شما نقل
می کنیم:
احسان علیخانی: سلام. خوش اومدید به ماه عسل. سلام به اونایی که از تبار بزرگ همین سرزمین اند. خیلی خیلی خیلی خیلی ممنون نگاهتونیم که زلفتون رو به ما گره زدید. مهمونای امروزم یه زن و شوهر عاشقند. کریم جان سلام.تعریف کن داستانت رو. از تبارت بگو.
کریم: با سلام خدمت مردم عزیز.راستش ما با هم نامزد بودیم. یک روز نشسته بودیم و داشتیم در مورد دسیسه و فریب غرب در مذاکرات هسته ای حرف می زدیم که ناگهان همسرم به من خیره شد و گفت:«کریم. دوستم داری؟» گفتم:«آره؛ معلومه.» گفت:«نه نداری!» گفتم:«چطور ثابت کنم که بهت علاقه دارم؟» گفت:«یک لیوان سیانور تو یخچال گذاشتم. خنکم هست. برو اون رو بخور تا مطمئن شم دوستم داری.» من که باید عشقم رو بهش ثابت می کردم، رفتم لیوان سیانور رو تا تهش سرکشیدم و چند تا قرص برنج هم که تو درِ یخچال بود، خوردم. کف و خون بالا آوردم و دچار رعشه شدید شدم. همسرم باز خیره شد و گفت:«حاضری برای عشقمون چیکار کنی؟» من با همون وضعیت کف و خون، به سختی از گوشه لبم جواب دادم« کار خاصی مد نظرم نیست. اگه چیزی تو ذهنت هست بگو » جواب داد:«حاضری برای عشقمون برق سه فاز صنعتی به خودت وصل کنی؟» بدون اینکه جوابش رو بدم به سمت تابلو برق آپارتمانمون رفتم و سیم برق
سه فاز رو لخت کردم و به خودم وصل کردم. محکم پرت شدم به سمت دیوار. تمام بدنم داشت می لرزید و مثل چوب خشک شده بود. کف و خون هم همینجور داشت بالا می اومد.
همسرم وقتی دید چقدر دارم برای عشقمون کار و فعالیت می کنم، هیجان زده پرسید:«چندتا دوستم داری؟» گفتم:«یک میلیاردتا» خودش رو به یک حالت خاصی درآورد و گفت:«همین فقط کلییییم؟» گفتم:«می خوای بهت اثبات کنم؟» گفت:« آله، موخام.» سریع رفتم و یک بِشر ۵۰۰ میلی لیتری اسید سولفوریک ۹۹درصد رو با ۱۰۰۰ سی سی اسید نیتریک از روی میز برداشتم و به نسبت دو به یک مخلوط و خالی کردم توی صورتم. ما معمولاً تو خونمون اسید سولفوریک روی میز هست. صورتم بدجور می سوخت. تمام صورتم از بین رفت اما هنوز تا رسیدن به یک میلیارد، مقداری کسری عدد عشق آوردم بنابراین دستم رو کردم توی چرخ گوشت و تا کتفم رو چرخ کردم.
با این کار دیگه خیالم راحت شد اما اون یک سؤال دیگه پرسید:«کریم چند درصد به عشقمون ایمان داری؟» گفتم :«۱۰۰درصد» گفت «فقط صد در صد؟» گفتم:«تهشه خب. از نظر آمار و ریاضی هم بخوای حساب کنی ۱۰۰درصد یعنی کامل.» بغضی کرد و گفت:«کمه.» خیلی این حرف بهم برخورد و برای اثبات درصد ایمان به عشقم، چند تا مار پیتون و کبری که هر از گاهی تو خونمون رفت آمد می کنند، از طاقچه برداشتم و گرفتم جلوی صورتم. مارها شروع کردند به نیش زدن و همه زهرشون رو تو بدنم خالی کردند. تقریباً بی هوش شدم اما برای اطمینان یک ساطور برداشتم و جفت پاهام رو قطع کردم و انداختم جلوي سگ بخوره. خون بود که به در و دیوار می پاشید. همسرم گفت:«یواش تر حالا. دیوار هارو تازه رنگ کردیم ها. فقط یه موضوع دیگه. چقدر حاضری برای عشقمون هزینه کنی؟»  من که خون زیادی از دست داده بودم، گفتم:«۳ هزار میلیارد.» گفت:« دلار یا ریال؟» منظورش رو فهمیدم. بنابراین بدون توجه به سؤالش، گردنم رو گذاشتم لای در و محکم بستم که باعث شد نخاعم قطع بشه و کلاً از گردن به پایین فلج شم. دیگه تقریباً ۹۵ درصد بافت های بدنم از کار افتاده بود. اما مهم این بود که بهش ثابت کردم دوستش دارم. فکر کردم همه چی تمومه که بهم نگاه کرد و گفت:«کریم اگه یک کار دیگه انجام بدی شک ندارم که ثابت قدمی تو عشقت. کار سختیه. خیلی سخت.» گفتم «چی؟ بگو.» دیدم کنترل تلویزیون رو برداشت، روشن کرد و گفت: «اگه بتونی برنامه های تلويزيون رو فقط چند دقیقه نگاه کنی، می فهمم عشقت واقعیه.» زد شبکه دو و اخبار ۲۰:۳۰. تمام بدنم داشت پودر می شد. نمی تونستم تحمل کنم. داشتم تموم می کردم که آخرین لحظه تلویزیون رو خاموش کرد و نجات پیدا کردم.
همسر کریم(در حالی که بی خودی بغض کرده): فق فق.دوستت دارم کریم.
احسان علیخانی: خب. دیدید مردهای ایرانی از چه تباری اند؟ بریم یک مصاحبه با یک مردی که ۷۸ سال با یک گراز توی چاه افتاده بود و تازه نجات پیدا کرده رو ببینیم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا